مونا بلو، یک نوجوان تنگ، به دنبال پناه بردن به دوستش است، اما پدر ناتنی اش را پیدا می کند. او در عمل گرفتار شده است، اما آنها ادامه می دهند و بیدمشک صورتی او را با تقدیر پر می کنند. او تقریباً در معرض دید است، اما آن را ساکت نگه می دارند و او را نفس می کشد.